خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز