هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید