رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده