تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست