نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری