روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست