عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده