پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو