تابید بر زمین
نوری از آسمان
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت