سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده