چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست