پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد