رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز