شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز