شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز