دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا
یعنی به آستان رضا میبرد مرا
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد