بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم