ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست...
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها