گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید