فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات