پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
چه شد مگر که زمین و زمان در آتش سوخت
که باغ خاطرهها ناگهان در آتش سوخت
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید