آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی