فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده