گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است