هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد