چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد