فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار