میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند