بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است