بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود