خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم