فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد