همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است