بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم