با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد