گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی