کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد