در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی