عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
تسنیم دعای سحر و عطر اذان است
این مائده، این ماه مبارک، رمضان است
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
سعی کن در عزت سیپارهٔ ماه صیام
کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم