چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين