تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
ای خانۀ دوست! منزل میلادت
در خاطرۀ زمانه عدل و دادت
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست