با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
گویند حریم کعبه، در داشته است
از «سیزده رجب» خبر داشته است
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی