بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده