خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته