اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!