باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت