عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود