پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود