باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم