باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری